Wednesday, January 24, 2007


نمیدانم چه میخواهم بگویم

زبانم در دهان باز بسته است

در تنگ قفس باز است وافسوس

که بال مرغ آوازم شکسته است

نمیدانم چه میخواهم بگویم

غمی در استخوانم می گدازد

خیال نا شناسی آشنا رنگ

گهی می سوزدم گه می نوازد

پریشان سایه ای آشفته آهنگ

ز مغزم می تراود گیج وگمراه

چو روح خوابگردی مات و مدهوش

که بی سامان به ره افتد شبانگاه

درون سینه ام دردیست خونبار

که همچون گریه میگیرد گلویم

غمی آشفته دردی گریه آلود

نمیدانم چه می خواهم بگویم

6 comments:

Anonymous said...

عمه مهربون آرین :
از خدا برای همه شما صبر میخوام ...
زندگی در گذره و باید ادامه پیدا کنه .امیدوارم خدا یه فرشته کوچیک دیگه رو از آسمون براتون بفرسته . به مامان آرین سلام من رو برسون

Anonymous said...

حالا دیگه همه می دونیم آرین اونجا رو دوست داره....

Anonymous said...

salam Elnaz jan,

man ham baray hame shoma baz ham arezouy sabr daram.......be maman Negar salam man ra beresan va begoo ke barha gerye kardam baray en aziz dour az deede vali dar del
va hamintour be Kamilya aziz...

Marzieh az Vancouver

Anonymous said...

عمه الناز عزیز خیلی سخته.درد وحشتناکیه.همیشه به یاد مامان کاملیا و آرین هستم.هر وقت به دردش فکر میکنم انگار قلبم خالی میشه.انگار قلبم دچار دلهره میشه...خیلی نگرانشم.خدایا خودت بهشون کمک کن.میدونم بهتر از همه ما دردی رو که در سینه دارن میدونی و میفهمی پس خودت کمکشون کن.................

Anonymous said...

الناز جان می دانم همه شما بار سنگینی به دل دارید که هیچکدام از ما قادر به درکش نیستیم. فقط امیدوارم زمان مرحمی باشد بر زخمهای درونتان. آریان گل که جایش در میان فرشته ها ست .

by Mahtab said...

با تو همدردم ای دوست

http://shimah-emani.memory-of.com/