تازه دیشب بعد از مدتها که خدا اصلاً محل من نمیذاشت ، مثل اینکه یک نگاهی هم به من کرد .... آخه از روزی که آرین رفته هر روز به خدا میگفتم آخه بی انصاف اقلاً یک شب بگذار بیاد تو خوابم ببینم کجاست ، میدونستم که حتماً جایه خوبیه ولی میخواستم مطمئن شم ..... دیشب به خودم گفتم خوب شاید دوست نداره بیاد تو خوابت......به خدا گفتم پس توی خوابه هر کی که میره فقط جوری باشه که منم خبردار بشم ......................وقتی صبح الهام زنگ زد و گفت خوابه آرین جونمو دیده همه بدنم یخ کرد ..........گفت خواب دیده که رفته توی یک باغ خیلی قشنگ ، یک جایی که میتونسته از توش یک بچه رو با خودش بیاره ....ته باغ یک بچه نشسته بوده با موهای بلند شبیه آرین ( ولی 2-3 سالش بوده) پشتش به الهام بوده دورشم پر از خانم هایی با شال و لباس سفید ..... به یکیشون میگه : من این بچه رو میخوام....میگن این نمیاد ....اینجا میخواد بمونه....چند وقت پیشم یک خانم و آقای جوون بردنش .....ولی یک سالم نتونستن نگهش دارن......هر کاری کردن نموند...... به زور برگشت .......این نمیاد ( خوب معلومه که نمیاد یک فرشته که تو زمین نمیتونه زندگی کنه)............................. وای خدا خیالم راحت شد حالا دیگه مطمئن شدم که اونجا رو دوست داره .....ازت ممنونم.........فقط میخوام بگم آرین هر جا که هستی تا همیشه خیلی دوستت دارم عزیز دلم
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
4 comments:
خیلی خوشحال شدم از این خواب...خدایا شکرت.منم همش اون چهرشو که گفتی واسه خودم مجسم میکردم و بغض خفه ام میکرد.....خدایا شکرت.خدایا پس صبر و شکیبایی به پدر و مادرش و مامان نگارش بده و البته زود زود یه فرشته دیگه واسشون بفرست تا این سال تموم نشده.......................آمین
سلام الناز جون
بهتون تسليت ميگم
روزاي سختيه منم يه جورايي اين روزارو داشتم اميدوارم اومدن يه كوچولوي ديگه بتونه بار غمتونو سبكتر كنه
راستي از حال مامان و باباش خبر بدين
سلام دوست عزيزم.خيلي درد بزرگي هست.خيلي سخت هست.اميدوارم كه خدا بهتون صبر بده.منم خاله هستم.بچه خواهر يا برادر خيلي عزيز هست.اما افسوس كه نمي شه كاري كرد فقط بايد صبور بود.فقط بدون تنها نيستي و ما هم به يادتونيم.
جیگرم آتیش گرفت وقتی خاطره ی بیمارستانت رو خوندم...."عمه آب"الهی بمیرم که تشنه اش بوده.از حال مادرش مینویسی الناز خانم مهربون؟؟
Post a Comment