Monday, March 26, 2007




تحویل سال 1386

Monday, March 19, 2007


آرین جونم ، عزیز دلم عیدت مبارک

هرچند که امسال بدون تو دیگه عید معنایی نداره .....خوشی معنایی نداره....هرچی هست غم و غم و غمه

دلم برات خیلی تنگ شده عزیزم

سر هفت سینی که برات تو بهشت میچینن یادت نره واسه ما دعا کنی قریونت برم

Saturday, March 10, 2007


چند روز پیش با یکی از دوستام رفته بودم بیرون .... برادرزادش تازه به دنیا اومده.... آخ که چقدر حسودیم شد وقتی داشت تعریف میکرد ازش و میگفت که بغلش کرده!!! خیلی دلم میخواست منم میتونستم آرین جونمو بغل کنم ..... چند روز گذشت تا امروز که رفتیم پیش آرین ...توی راه برگشت توی ماشین خوابم برده بود ... و همش تا تهران احساس میکردم که من مثل قبلاً نشستم روی زمین و آرین رو به روم واستاده و مثل اونوقتا منو بغل کرده و هی میخواد ازم بره بالا....چیزی که خیلی جالب بود این بود که من کاملاً آرین رو احساس کردم.... حتی تماس پوست لطیف و نرمشو با پوستم احساس کردم .... اینو جدی میگم ، آرین امروز چند ساعت تو بغل من بود.... دیگه به هیچکی حسودیم نمیشه .... چون میدونم هر وقت بخوام آرین جون خودم میاد تو بغلم

Tuesday, March 06, 2007

هیچ خبری نیست به جز دلتنگی که هی داره بیشتر میشه .... هیچی ندارم بگم .... فقط اومدم که به آرین بگم عمه جونم دلم برات خیلیییییییی تنگ شده عزیزم.... دوستت دارم....دوستت دارم...دوستت دارم عزیزم ...