Sunday, May 27, 2007

آرین جونم دلم برات تنگ شده تپلیه عمه....دوستت دارم .....دوستت دارم .....همین

Monday, May 14, 2007


خیلی برام جالبه .... توی این مدت 4/5 نفر از جمله خودم خواب آرین رو دیدن به شکلهای مختلف.... یعنی همه توی خواب یک بچه رو دیدن که دقیقاً شبیه به آرین هست و همه هم توی خوابشون میدونستن که اون آرین نیست و آرین دیگه توی این دنیا و پیش ما نیست... خیلی جالبه این خواب رو چند نفر که هیچ ارتباطی به هم نداشتن دیدن .... انگار آرین میخواد به روش های مختلف به ما بفهمونه که داره بر میگرده ....من دارم به این مسئله ایمان پیدا میکنم که انگار خدا یک کاری یا حرفی یا چیزی رو یادش رفته بود به آرین بگه... بردش.... بهش گفت ... و حالا میخواد بفرستتش پیش ما .... یک آرین دیگه ...یک خوشبختیه دیگه... یک خوشحالیه دیگه .... نمیدونم هر چی که هست من که دلم خبر از اتفاقهای خوبی میده..... به قول معروف دلم خیلیییییییییی روشنه..... آرین جونم چه خودت برگردی .... یا یک برادر یا خواهر شکل خودت یا حتی یکی که شکل خودت نیست ... من تورو همیشه همیشه دوستت دارم عمه جونم ..... دلم برات خیلی تنگ شده تپلیه خوشگل عمه... و اونی رو هم که میاد همینطور .... خدا جون ما همه منتظر خبرهای خوبیم ...و برای اومدن یک کوچولو خوشگل دیگه دعا میکنیم ........دعا میکنیم اگه صلاح میدونی یک بار دیگه یک کوچولو رو بفرستی تو زندگیه مامان کاملیا و بابا علیه آرین ..... بازم میگم اگه صلاح میدونی ، زیاد منتظرمون نذار

Friday, May 04, 2007

امروز رفتیم پیش آرین ... 2هفته بود که نرفته بودم پیشش... دلم خیلییی براش تنگ شده بود... من اصلاً این سنگ که براش گذاشتیم رو دوست ندارم ... البته خیلی خوشگله ها ولی نمیدونم چرا احساس میکنم از آرین جونم دور شدم .... انگار بعد از اینکه این سنگه رو گذاشتیم تازه آرین رفت... دیگه نه میتونم باهاش حرف بزنم ... نه اینکه مثل قبل احساسش میکنم... و هر روز بیشتر دلم براش تنگ میشه....چند روز پیش مامانم داشت تو تلفن میگفت از و قتی که آرین فوت کرده........... وای یک دفعه همه تنم لرزید .... آخه من اصلاً انگار هنوز باورم نشده بود آرین پیش ما نیست.... ولی امروز با تمام وجودم اینو حس کردم.... آرین پیش من نیست .... آرین جونم ...عزیز دلم .... با من قهری عمه ؟ .... بازم بیا پیشم ... بازم بیا باهام حرف بزن.... وای خدا دلم خیلی گرفته ... خیلی