Friday, May 16, 2008

سلام
من عمه النازم
عمه آرین و عمه آرمان
حسرت عمه گفتن آرین که 1 سال و نیمه به دلم مونده
ولی برای عمه گفتن آرمان لحظه شماری میکنم
آرمان اومد
یه پسر خوشگل و تپل مپل که خیلی خیلی خیلی شبیه داداششه
با اومدنش انگار هممون دوباره به دنیا اومدیم
تازه فهمیدیم خدا انگار ما رو هم میبینه
از قد و وزن و ..... هیچی نمیگم
یعنی اصلا دیگه نمیخوام از خوشبختی هامون بگم
میترسم خدا فکر کنه ما از خود راضی و مغرور شدیم
فقط اینقدر میگم که از اون چیزی که فکر میکردم بیشتر خوشحالم
خیلی دوستش دارم .... اگه نخوام دروغ بگم ... یکم کمتر از جونم
از همه دوستامون از طرف خودم و داداشم و همه خانوادمون تشکر میکنم که تو این مدت در کنار ما بودن و همراه ما
تو وبلاگ آرین که دیگه پست گذاشته نمیشه
میخوایم از این به بعد فقط تو ذهنمون نگهش داریم برای همیشه
منم سعی میکنم اگه وقت کنم چند وقت یکبار به امید خدا همه دوستامونو تو خوشیمون شریک کنم
ولی عکس یا چیزی در مورد ظاهر و کارای آرمان نمیگم
این دفعه میخوام خوشبختیمونو قایم کنم
یک کمی از چیزایی که تو دلم بود رو همینطوری که اومد تو ذهنم بدون هیچ ویرایشی نوشتم
خلاصه اینکه خوشحالممممممممممممممممممممممممم